قندعسل ماقندعسل ما، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

... دختر شایسته من ....

اومدم

1393/3/6 12:03
نویسنده : مامان بهار
322 بازدید
اشتراک گذاری

یه ببخشیـــــــــد بدهکارم.اول به دخترم و بعد به دوستای خوبم.خیلی دیر اومدم ولی مهم اینکه .....

عـــزیزه دلم.عشقم.من واقعا خدارو شاکرم به خاطر داشتنت.وووووی که وقتی تو رو دارم هیچی کم ندارم.لذت داشتنت وصف نشدنی هست.خیلی بامزه شدی     حرکاتت    حرفات.دیگه بزرگ شدی   همه چیزو کاملا درک می کنی.بابا امیر حسین وقتی دیشب موقع برگشت از خونه ی مامانی پرسید اینجا کجاست.وقتی به حیاط رسیدیم گفتی:خونه مامان   بابا  و مهرنقار.راستی اسمتو می گی:مهنقار.چندسالته:دوسال.اسم مامان للاله (بهاره)و بابا ا  میر

رنگاهارو  هم کمو بیش بلدی. از همه بیشتر رنگ قرمزو دوست داری.دیروز وقتی خونه مامانی بودیم گوشیه مامانی و برداشتی تا عکساشو ببنی.بعد دیدم که به حالت طعنه به مامانی می گی:همش محی(چند تا عکس پشت سرهم محیا  دختر عمه ات)اون موقع منو مامانی ترکیدیم از خنده

 

آتلیه مهرنگار

پسندها (7)

نظرات (16)

مامان مهرسنا
6 خرداد 93 14:16
سلــــــــــــــــــــــام خانوووووم...چه عجب شما تشريف آوردي...باشه بخشيدمتديگه ازاين كارانكنيا!!!! چه عكساي نازي....ماشالا چه قندعسلي شده مهرنگار...فدات شم خاله...موهات چقده بلند شده
مامان بهار
پاسخ
دیگه تکرار نمیشه.ولی کمتر از قبلا میام چون کارام زیاده.عزیزم لطف داری.خدانکنه خاله
الهام مامان سلنا
6 خرداد 93 14:47
آفرین دخمل باهوش خاله عزیزم میبوسمت
مامان بهار
پاسخ
منم می بوسمت
مامانِ یسنا
6 خرداد 93 20:50
سلااااااااااااام. چه عــــــــــــــــجــــــــــــــــــــــــــــــب من تو مسافرتم اومدم مفصل میام پیشت
مامان بهار
پاسخ
حتما بیا.مسافرت خوش بگذره گلم
مامانش
6 خرداد 93 22:39
سلام بهار جوووووون خوبی
مامانش
6 خرداد 93 22:39
بهار خوش اومدی
مامان بهار
پاسخ
مرسی دوست خوبم.حدیث خوبه؟
مامانش
6 خرداد 93 22:40
مهر نگار جون خوبی .................. چقدر بزرگ شدی خاله
مامان بهار
پاسخ
جدی .من اصلا بزرگ شدنشو متوجه نمیشم.فقط به نظرم قد می کشه.
مامانش
6 خرداد 93 22:40
راستی چرا رمز ورود برا من باز نمیشه ............ من اون یکی رو هم که رمز داشت ندییدم........
مامان بهار
پاسخ
وووووووووی
الهام
7 خرداد 93 0:40
خانومی اگه میشه رمز میخوام
مامان هلیا
7 خرداد 93 7:59
به به مهرنگار جونو بعد از مدتها دیدیم دلمون تنگ شده ماشالا واسه خودش خانمی شده مامان بهار زود زود بیا.
مامان بهار
پاسخ
باشه دوست مهربونم
مامان اعظم
7 خرداد 93 8:00
بهار جون رمزو به ما هم میدی مطلب قبلی هم که رمز دار بود من ندیدم.
مامان بهار
پاسخ
چشم عزیزم
مامان فهیمه
7 خرداد 93 19:22
سلام خیرمقدم خانم گلی خوبید؟ من هم رمز می خوام لطفاً برا خوشگل خانوما
مامان بهار
پاسخ
حتما فهیمه جونم
مامانش
7 خرداد 93 20:53
دلم برای کودکیم تنگ شده.... برای روزهایی که باور ساده ای داشتم همه آدم ها را دوست داشتم... مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم مادرم که بیرون می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود... دلم می خواست ... ممُل" را پیدا کنم ... از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم ... تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود دلم برای خدا تنگ شده ... خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم... دلم برای کودکیم تنگ شده ...
مامان بهار
8 خرداد 93 1:21
سلام وقتی نوشته هات مدام رمز داره از اومدن به وبلاگت پشیمون میشم ببخشید انقدر رک میگما
مامان بهار
پاسخ
هیچ مشکلی نیست نیــــــــــا
فیروزه مامی الیسا
8 خرداد 93 3:04
سلام بهار جون من رمزتو ندارمممممممممم بوس واسه مامی و دخمری
مامان بهار
پاسخ
عزیزم میام میزارم.ممنونم
مامان اعظم
8 خرداد 93 11:04
سلام ممنون که سر زدید
سارا مامان اهورا
8 خرداد 93 12:37
پس بالاخره اومدین حسابی دلمون تنگ شده بود براتون
مامان بهار
پاسخ
منم همچنین.