حس بودن تـــــــــــو
واژه ها در برابر چشمانم طنازی می کنند درست همین امروز ، که حال و هوایم نوشتنی نیست دلتنگ تر از آنم که همدست واژه ها شوم.. سخت است مادری کردن، برای مُشتی واژه بر بستر دلتنگی های مدام.. سخت است نوازش سطرها مبادا که نظم شان به هم بریزد و خوابشان تلخ شود دائم بِدَوَم دنبال ردیف و قافیه ای که مشام مرا از عطر تو پُر کند هیچ کس هم نداند لالایی هایم را برای شعرهایی می خوانم که اعجازش حس بودن توست.. ...
نویسنده :
مامان بهار
14:48
نذری مادر جون
ماه آتش
خدایا دوست دارم
سلام پروردگارم. خیلی وقته که به زبان ساده برایت نامه ای ننوشت ه ام... انگار آدم هرچی بزرگتر میشه،مشکلاتشم بزرگتر میشه! ناخداگاه قلب انسان هم درگیر مسایل دنیایی میشه... هر چقدرم سعی میکنم که دلم صاف و ساده و صادق با شه وهمیشه یادت باشه،اما گاه گداری زندگی دنیا غافلش میکنه. امیدوارم کوتاهیم را ببخشی. خدایا کمکم کن دلبسته دنیا نباشم،بهم قدرت بده فقط برای رضای تو گام بردارم. یاری رسانم باش تا ی اری رسان دستهایی باشم که به سویم دراز می شوند. ...
نویسنده :
مامان بهار
1:26
دخترک ژولیده
دخترکی که اول صبح به زور از خواب بلند میشه . . . . هپلی و ژولیده با لباسای نازک و به هرطرف کش اومده باچشمای نیمه بازو نیمه بسته با پاهای برهنه روی سرامیک که داره میگرده دنبال دستشویی و زیر لب غر میزنه بغل کردنی ترین موجود دنیاس حتی میشه براش جونتو بدی دخترکم دوست دارم اینجا ماهم خیلی کوچیکه .یادمه به سختی گردن می گرفت .به تقلید از...
نویسنده :
مامان بهار
1:20
چله زمستون
دخترم شب چله شما این جوری سپری شد :اول رفتیم خونه عمه مریم (عمه بابا)چون اکثر فامیل اونجا بودن .کلی خوش وبش کردیم ،تا ساعت نه ، بعد تا آخر شب رفتیم خونه مامانی (مامان بابا) . این خانوم خوشگله میوه دلمه اینچا وقتی به شما شیرینی تعارف شد ایستاده بودی.بهت گفتم :بهتر نیست بشینی و شیرینی بخوری ،گمون می کردم همونجا وسط گل قالی بشینی ولی دیدم حرکت کردی به سمت یه مبل تکی و شستی تازه خواهون داشتن یه زیر دستی هم شدی .خیلی ذوق کردم تو دلم کلی قند آب شد.همیشه موقع خوردن همه چیز لباتو می بندی (قونچه)و می خوری. حافظ خوانی مامانی بعدهم اومدیم خونه مامانی .به به زیر کورسی خیلی حال دا...
نویسنده :
مامان بهار
2:19
یلدایی
بیا ماه من و یلدای من باش شب بارانیه دی ماه من باش بیا زیباترین مجنون این شب یه عمری با من و لیلای من باش ...
نویسنده :
مامان بهار
15:28
همراه من باش
خداوندا: تو ميداني که من دلواپس فرداي خود هستم ... مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را ... مبادا گم کنم اهداف زيبا را دلم بين اميد و نا اميدي ميزند پرسه . .. ،مي کند فرياد ميشود خسته . الهی با تو میبالم به خود ، همراه من باش... ...
نویسنده :
مامان بهار
0:14
تو فقط بخند
همه را به نام می شناسند.... من تو را ، به نگاهت ... همه را به نام میخوانند... من تو را ، به نیم نگاهی ... گاهی اوقات.. یک چیزهایی... باید بیاید.. تا یک چیزهایی برود مثلا... تو بیایی... غم برود... تنهایی برود... این دنیای تکراری برود ... تو فقط بخند ... بگذار چشمانم.... در این مرگ ثانیه ها... در این رویا.. لحظه ای.. زندگی را تجربه کنند... تو.....تو فقط بخند ... ت...
نویسنده :
مامان بهار
11:52